سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد دل های فکر!
 
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/8/8 توسط مغشوش نگار | نظر

امشب دوباره این حس ناامید کننده بهم هجوم آورد که؛ ما هیچ وجه تشابهی با هم نداریم.

دوسش ندارم.

تکلیف من که................ولی تو زود تکلیفتو معلوم کن.

گویا سرنوشتمه که تکلیفم با روشن شدن تکلیف بقیه روشن بشه!!


نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/8/8 توسط مغشوش نگار | نظر

امروز سالگرد "قیصر" بود. آخرای شب فهمیدم.

روحش شاد.

اولین شاعری بود که مجذوب شعراش شدم. قشنگ می گفت. کتاب "آیینه های ناگهان" با اون جلد خاص و آیینه ایش برام هنوز هم مثل یه اسباب بازی شیرین و جالب و مبتکرانه می مونه! شعراش رو هم طور دیگه ای دوست دارم.

البته بعد "قیصر امین پور" باید بگم که "فریدون مشیری" مجذوبم کرد. شعراش رو جور دیگه ای می فهمم. نوشتم که حقش ضایع نشه!

.

سالگرد شهادت "محمد حسین فهمیده" هم بود. 

برای این یکی باید گفت؛ روحمون با یادش شاد.

.

 


نوشته شده در تاریخ شنبه 90/8/7 توسط مغشوش نگار | نظر

دلم برای دراز کشیدن روی کاناپه گرم و با خیال راحت و بدون دغدغه فیلم نگاه کردن و چای و تنقلات خوردن تنگ شده خیلی زیاد!

و صد البته تمیز!

با این بارونی هم که میاد بیشتر هوایی میشم. عاشق شبهای سرد پاییز و زمستونم جلوی بخاری......خدا به همه بی سر پناه هایی که تو سرما موندن رحم کنه و گرمشون کنه. آمین!

دلم لک زده برای قدم زدن تو یه جای خلوت.

 

@ تو چرا از من بی خبری شازده کوچولو؟!! ها؟


نوشته شده در تاریخ شنبه 90/8/7 توسط مغشوش نگار | نظر

کاش می تونستم بیام.
کاش می تونستم با واقعیت کنار بیام.
کاش یکی بود راه خلاص شدن رو بزاره جلوی پام.

خیلی دوست دارم برای یه بار هم شده بیام.

چی میشه اگه بشه؟؟؟؟

 

مثل اینکه من باید کمی بزرگ بشم! باید رو خودم کار کنم.
خیلی سخته. 
تحمل ندارم به حرفهای صد تا یه غاز گوش بدم و قیافه عادی داشته باشم. 
اما نمی خوام ضعف نشون بدم. 
خدایا بزار رفتار شایسته و شاد داشته باشم و در عین حال پودرش کنم.
خودت می دونی من با کسی کار ندارم. باهام کار داره...نزار کم بیارم.
قدرت محکم بودن رو بهم عطا کن
@ خیلی فکرم درد می کنه. دیگه تو قنوت هم باهات حرف نمی زنم. کاش بهم گوش می دادی. کاش دردمو دوا می کردی. 
تقریبا باورم شده تقدیر همینه....خودمو نباید بیشتر از این زجر بدم.
بیشتر از این...بیشتر از این.....مگه دیگه بیشتر از اینم جا داره؟؟!!!!

نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/8/5 توسط مغشوش نگار | نظر

چه چهارشنبه پربرکتی

چهارشنبه! خودت که قشنگ و مهربون هستی، امروز صد برابر دوست داشتنی تر و خواستنی تر بودی.

با اینکه وقت نکردم دستها و صورتمو زیر بارون بگیرم ولی صدای دلنشین و همیشه آرامش بخش بارون هنوز هم داره گوشم رو نوازش میده.

ببار.

 

@ بارون! با تو هم نتونستم امروز حرف بزنم. به صاحبت بگو.


<      1   2   3   4   5      >
درباره وبلاگ

مغشوش نگار
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است***ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست! ////// مینویسم تا آروم بشم...بلکه! حرفایی که اکثرشو خودم میفهمم و خودم می خونم. البته بعضی از حرفها رو بدم نمیاد بقیه هم بخونن!
آخرین مطالب
لال
کمی حرف دل!
در عجبم!
تعریفتان از برنامه چیست؟!
انتخاب
الهه ناز
[عناوین آرشیوشده]
آرشیو
پیوند ها
MihanTheme