سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درد دل های فکر!
 
نوشته شده در تاریخ جمعه 90/10/30 توسط مغشوش نگار | نظر

محرم و صفر سال 90 هم داره تموم میشه...

لباس سیاه ها هم حق امسالشون ادا شد و دوباره سهمی بردند از ماه امام حسین علیه السلام و امسال هم باعث شدند وقتی به ظاهرم نگاه میکنم یادم بیفته که؛

عزادار امام حسینی و بعضی کارها رو انجام نده!

امسال هم اون روسری مشکی محبوبم سهمی برد از گریه ها و دوباره اشکای صورتم رو پاک کرد....

بعضی موقعا فکر می کنم اینقدر که این اشکای روضه امام حسین رو پاک کرده، بندازنش رو بدنم وقتی مُردم!

دوست داشتم این آخرای سفره هم یه اشک حسابی بزارن تو کاسم و تحویلم بگیرن...دوست دارم جانانه خداحافظی کنم اما فکر نکنم بشه...

خداحافظ محرم و صفر

خداحافظ لباس سیاه ها

خداحافظ پرچم عزای ارباب

خداحافظ ...........

می خواستم بگم؛ خداحافظ اشک ریختن برای آقا که دیدم نه...

اشک برای امام حسین و اهل بیتشون تمومی نداره و هر کی دلش صاف تر و حسینی تر، هر وقت و هر ساعتش بزم اشک و نوحه برای آقاش برپاست.

 

امسال هم تموم شد و...................آخ!

 

خیلی درد دارم ولی الان خیلی دلم گرفته...برای بشریت دلم گرفته و شدید دارم تاسف می خورم به حال دنیا...می خوام یه دعا بکنم و بگم؛

یا امام حسین علیه السلام

یا قمر بنی هاشم علیه السلام

یا زینب کبری سلام الله علیها

به حق پهلوی شکسته مادرتون حضرت فاطمه سلام الله علیها

آقا و صاحبمون، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، را برسونید.

 

آمین!

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/10/28 توسط مغشوش نگار | نظر

  • نمی دونم این چند وقت اخیر چرا بعضی ها مثل آدم حرف نمی زنند که مردم دچار اشتباه نشوند. هر حرف و نامه ای که دلشان بخواهد در تلویزیون و روزنامه می زنند و می نویسند

          بعد که صدای همه در می آید دوباره شروع می کنند مصاحبه و یادداشت نوشتن در این سایت و اون روزنامه و...که؛ 

          بابا من خودم آخر اعتقاد به ولایت فقیه هستم و من خودم اصلا عشقم ولایت و آقا و امامه!

             خب برادران من! چرا شبهه دار حرف می زنید؟

          یا نه...شاید قضیه چیز دیگریست؟!

          نکنه با خودتون میگید بزار ما حرفمون رو بزنیم و مظنه دستمون بیاد! بینیم کسی صداش در میاد یا نه؟ اگه در نیومد و کسی نفهمید قدم به قدم و روز به روز به گستاخیمون اضافه کنیم!

         ملت که امتحانشون رو پس دادند. نکند همه را ( بلانسبت ملت ) مثل خودتان فرض کرده اید؟!

عجب!

 

  • می خواستم در مورد« تا ثریا» یه چیزایی بگم که منصرف شدم. نیم ساعتی نوشتم و پاک کردم. حرف زیاده ولی به نظرم نقاط مثبت این سریال بیشتر از نقاط منفیشه.

          به نظرم کسانی که نقد می کنند و ایراد می گیرند بهتر است حد افرادی که فیلم را ساخته اند نیز در نظر بگیرند. خیلی فکر کردم در مورد درستی نقدشان و اینکه؛

          آیا باید اصلا این ایرادها را بگیرند یا نه؟

           اما به هر حال بد نیست بچه هایی که دغدغه دین و مذهب و زیبا و خوب نشان دادن افراد مذهبی و چادر در رسانه را دارند هم نظرشان را بگویند و کم کاری ها و غفلت ها را گوشزد بکنند.

           حقشان است. 

              سهم مذهبی ها از این رسانه، تنها همین نقدهایی است که می نویسند و دستشان کوتاه از همه جا.

             فقط یه چیز برام سواله؟ آن هم اینکه واقعا قصدی در میان است برای اینگونه نشان دادن یک فرد مذهبی و چادری؟؟

             در هر حال یک چیز رو مطمئنم که ثریا چوب طمع خودش و بی فکری فرزندانش را خورد و این شخصیت پیچیده ثریا بسیار خوب نمایش داده شده است.

             از طرز لباس پوشیدن دخترهای ثریا  هم خیلی خوشم میاد. مانتوهای گشاد. برام جالبه که چرا کارگردان یه همچین پوششی رو انتخاب کرده؟ 

             اون حدی که بالا گفتم برای این بود که؛ بعضی اوقات فکر می کنم دغدغه هایی که ما داریم اصلا به ذهن سازندگان فیلم خطور نمی کند.

             با خودم میگم اینها عِرقی که ما به چادر داریم ندارند و برایشان اصلا مهم نیست که حالا "چادر" باعث قتل سرهنگ شده باشد یا" هر چیز دیگری"!

             نمی دونم! شاید خیلی سطحی و ساده لوحانه باشه!


نوشته شده در تاریخ شنبه 90/10/24 توسط مغشوش نگار | نظر

آقا مصطفی! قصد نداشتم چیزی بنویسم. حرفی ندارم. جز حسرت و تاسف خوردن حرفی ندارم.

اما امشب که پیکر کفن شدت رو دیدم که  داشتن میزاشتن داخل قبر، آه از نهادم بلند شد.

بی اختیار گفتم؛ بیچاره مادرش.

رشید و بلند قامت بودی...حیفم اومد. 

بچه به این آقایی بزرگ کنی و بکشنش...درد داره....خیلی....خیلی درد داره.

جوون و باسواد و برازنده

دوستدار اهل بیت

پیرو و مطیع رهبر

امروز تو با همه ی این خصوصیات و خیلی خصوصیات خوب دیگه که من ازشون بی خبرم، رفتی زیر خاک.

شب اول قبرت هم چه شبی شد. چه خوب ایامی رو انتخاب کردی برای رفتن...یا برات انتخاب کردن!

تو هم رفتی جزو همه اونهایی که" عند ربهم یرزقون" اند.

چرا دروغ....به آدمهایی مثل تو حسودیم میشه...خوب و انسانی زندگی کردید و خوب و خدایی هم مُردید. تکمیل...

الان خیلی دوست دارم هوار بکشم...دعا کن برامون....

اگه آدمهایی مثل من برات جزو آدم به حساب میان، دعا کن برام...دعا کن برامون.

 

امشب خوش بگذره با امام حسین!


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/10/22 توسط مغشوش نگار | نظر

دیشب بی خوابی کلافم کرده بود. یه سر با موبایل اومدم به وبلاگم سر بزنم. 

بعد اینکه نام کاربری و رمز عبور رو وارد کردم یه صفحه اومد که هیچ نوشته ای معلوم نبود. همش مربع مربع بود. یه دکمه زدم دیدم گفت:

یادداشت و یا پیام شما با موفقیت ارسال شد!!!

همینجوری موندم:|

مثل بچه هایی که در خونه همسایه رو میزنن و در میرن از اینترنت اومدم بیرون و رفتم سراغ ادامه بی خوابی!

 

@ خواستم پست خالی پایین رو ویرایش کنم، گفتم بزار بمونه برای خودم....پست خالی و «هیچ» هم پستیه برای خودش!


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/10/22 توسط مغشوش نگار | نظر

   1   2   3      >
درباره وبلاگ

مغشوش نگار
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است***ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست! ////// مینویسم تا آروم بشم...بلکه! حرفایی که اکثرشو خودم میفهمم و خودم می خونم. البته بعضی از حرفها رو بدم نمیاد بقیه هم بخونن!
آخرین مطالب
لال
کمی حرف دل!
در عجبم!
تعریفتان از برنامه چیست؟!
انتخاب
الهه ناز
[عناوین آرشیوشده]
آرشیو
پیوند ها
MihanTheme