درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/7/6 توسط مغشوش نگار
| نظر
"برای عاقبت بخیری باید سعی کرد"
امام خامنه ای
@ چشمم رو گرفت این جمله...دلمم گرفت چشم و دلم رو با هم گرفت. دوستت دارم خامنه ای نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/7/5 توسط مغشوش نگار
| نظر
اختلاس ما هم کشف شد!!! امان از... دشمن دانا که غم جان بود ــــ بهتر از آن دوست که نادان بود از این بی معرفتی دلم شکست. .
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/7/5 توسط مغشوش نگار
| نظر
پازل زندگی با این پازل "فال حافظ" بدجور جور شده. سخت سختاش با هر سختی ای بود به سختی تموم شد. ولی جایی که فکرشو نمی کردی و فکر می کردی آسون آسونه(!) داره به سخت ترین حالت ممکن پیش می ره. شک و تردید غوغا می کنه. تکلیفت معلوم نیست. تا مطمئن بشی کدوم دونه مال کجاس، 1 شماره ای رفته رو چشمت! بلکه هم هیچوقت مطمئن نشی! چه وجه تشابه دقیقی داره با این روزها و این سالها و این........این زندگی بیرون پازل. و من...که چقدر خوش خیال و امیدوار الکیم که این تطابق رو جدی گرفتم و تقریبا باور دارم که - شاید هم همون امید الکی اس- اگه این گره باز بشه و کار تموم بشه کار منم تموم شده. کار ما هم تموم شده! وای که چقدر بچه گانه! خنده داره...گریه داره!
هه! نوشته شده در تاریخ جمعه 90/7/1 توسط مغشوش نگار
| نظر
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه
فغانی گرم و خون آلود و پردرد
فرو می پیچدم در سینه تنگ
چو فریاد یکی دیوانه گنگ
که می کوبد سر شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگرسوز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی است خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم
هوشنگ ابتهاج
کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |