درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/17 توسط مغشوش نگار
| نظر
یلخی نوشتن هم نعمتیه برای خودش....قفل شدم. امروز چقدر گریه کردم. به خاطر آدمی که نمی دونم ارزشش رو داره یا نداره ولی هر چی هست ته نشین فکرم شده و مجبورم با هر دردسری هست بیرونش کنم! برای بار دوم روزگار تو دهنی بهم زد. گفت که نباید به دعاهات امیدوار باشی. امید به برآورده شدنشون اشتباهه محضه. اح...بسه....حوصله گلایه و گریه و ناله ندارم!
پاپی بستری شد و تا دم مرگ رفت. میگن حالش بهتره ولی نمی دونم دیگه از این آدم، آدم در میاد یا نه!! ناراحت نشدم ولی خوشحالم نیستم. از زجر کشیدن کسی که ازش بوجود اومدم خوشحال نمیشم ولی با این همه کم کاری ای که کرده متاسف هم نمیشم! فقط نمی دونم چرا بعضی موقعا این اشکه خود به خود سرازیر میشه! ولی اون به نابود شدن ما نگاه کرد و ککشم نگزید! بد کرد.....این هم آخرشه! ای خدا........ تو این چند روز که فکر می کردم میخواد بره همش به این فکر می کردم که کاش خوب زندگی کنیم، کاش ظلم نکنیم، کاش حق خوری نکنیم کاش اینهمه جوش نزنیم. تلاش و حرص زدن و بدو بدو کردن آدما تو خیابون برام بی معنی بود. گریه های خودم و آرزوهام برام بی معنی بود اینهمه فکر و خیال برای آینده برام بی معنی بود. میگفتم ما چرا اینقدر حرص میزنیم....کم و زیاد میگذره. بدون هیچ گونه شعاری، مهم عملته که با خودت می بری. ولی این حس همیشه باهام نیست. فقط موقع مرگ و میر میاد سراغم. چقدر غفلت؟!؟!
ایام فاطمیه 91 هم اومد. حضرت فاطمه! خیلی ناراحتم. دارم خفه میشم. چی میشد اگه میشد؟! من امیدوارم. هر چقدر هم حرف بزنم و بخوام بی اعتنا باشم ولی من باز امیدوارم. غیر این باشم میشم یه جنازه ی متحرک. خانم! من به شما و خدای شما امیدوارم. حتی اگه از سر ناچاری باشه!
کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |