درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/7/27 توسط مغشوش نگار
| نظر
در حال ورق زدن گذشته بعد از خونه ی حضرت عباس و دانشگاه و آرزوهای رنگارنگ چشممان به جمال تو هم روشن شد! دانشگاه از اولش یه شوخی بود. خونه برخاسته از یه تخیل قوی بود. آرزوهای دیگه هم برآورده شدند. تقریباً. تو تازه وارد بودی و تقریبا شوخی. ولی دوست داشتم جدی باشی. الان جدی شدی. اما از ترس آینده و سرنوشت که می دونم ولی نمی خوام باور کنم که چیز دیگه ای برام رقم زده، دوست دارم دوباره شوخی بشی. دوست دارم محو بشی. اما اگه قراره کسی یا چیزی وجود داشته باشه، دوست دارم تو باشی.
تو اونطور که می خوام. کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |