درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/8/11 توسط مغشوش نگار
| نظر
چقدر زندگیت شبیه ما بود. چقدر خداهای روی زمینت شبیه ما بودن! چقدر اون صحنه منفعل بودن پدرت برام آشنا بود...می دونی که! چقدر مثل ما تنها و غریب بودی! غریبه تر و نامحرم تر از هر کسی بین اون دو تا! مثل ما! وقتی نخوان...وقتی باهات نباشن....وقتی نخوانت...وقتی قبولت نداشته باشن...وقتی تورو از وجود خودشون ندونن حتی اگه پدرت سناتور هم باشه تنها و بی پناهی. حتی اگه پدرت مدیر کارخونه فیات و صاحب باشگاه کوفت و زهرمار هم باشه اشقیا تیکه پارت می کنن. چون اجازه از طرف خودشون صادر میشه...می فهمی که!
ادواردو آنیلی! با تو هستم. تویی که خیلی غریبی و مظلومیت و تنهاییت منو یاد خودم، یاد خودمون می ندازه.
تورو کشتن....البته فقط جسمت رو....اسمت رو نه....ناخواسته اسمت رو سر زبونها انداختن و طبل رسواییشون رو با شهادتت همه جا به صدا در آوردی. با ما چی کار می کنن؟!
برامون دعا کن....منو می بینی که؟! دعام کن!
کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |