درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ شنبه 90/10/24 توسط مغشوش نگار
| نظر
آقا مصطفی! قصد نداشتم چیزی بنویسم. حرفی ندارم. جز حسرت و تاسف خوردن حرفی ندارم. اما امشب که پیکر کفن شدت رو دیدم که داشتن میزاشتن داخل قبر، آه از نهادم بلند شد. بی اختیار گفتم؛ بیچاره مادرش. رشید و بلند قامت بودی...حیفم اومد. بچه به این آقایی بزرگ کنی و بکشنش...درد داره....خیلی....خیلی درد داره. جوون و باسواد و برازنده دوستدار اهل بیت پیرو و مطیع رهبر امروز تو با همه ی این خصوصیات و خیلی خصوصیات خوب دیگه که من ازشون بی خبرم، رفتی زیر خاک. شب اول قبرت هم چه شبی شد. چه خوب ایامی رو انتخاب کردی برای رفتن...یا برات انتخاب کردن! تو هم رفتی جزو همه اونهایی که" عند ربهم یرزقون" اند. چرا دروغ....به آدمهایی مثل تو حسودیم میشه...خوب و انسانی زندگی کردید و خوب و خدایی هم مُردید. تکمیل... الان خیلی دوست دارم هوار بکشم...دعا کن برامون.... اگه آدمهایی مثل من برات جزو آدم به حساب میان، دعا کن برام...دعا کن برامون.
امشب خوش بگذره با امام حسین! کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |