درد دل های فکر! |
|
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/8/15 توسط مغشوش نگار
| نظر
در حین گوش دادن بهت احساس کردم دارم آب میشم. می ترسم مریض بشم! نمی خوام فروکش کنه این احساس اما نمی خوام هم نافرجام باشه.
@خوش به حال اونایی که امروز صفا کردن. عرفه بود. از صدای سعید فهمیدم امروز خبریه! ما که بی نصیبیم. کلا بی نصیبیم. از همه چی!!! @ "اون هم الان گوشه آپارتمانش تنها نشسته"....سهیلا؟!!!....کشتی منو. @سحر! شبیه شاهزاده ها هستی! هه...مرسی. همیشه بهترین تعریفها رو از من می کنی سهیلا جونم. نوشته شده در تاریخ شنبه 90/8/14 توسط مغشوش نگار
| نظر
امروز همه فکر و ذهنم در اختیارت بود. کاش نتیجه داشته باشه. امشب هم تمام چشم و وقتم در اختیارت بود. خدا کنه بشه.
@ کلافه ام. نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/8/11 توسط مغشوش نگار
| نظر
بحثی بود برای خودش!
خدایا مرگمون رو زیبا قرار بده.....عملی که ندارم... حداقلش بد قرار نده. رحم کن. نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/8/11 توسط مغشوش نگار
| نظر
چقدر زندگیت شبیه ما بود. چقدر خداهای روی زمینت شبیه ما بودن! چقدر اون صحنه منفعل بودن پدرت برام آشنا بود...می دونی که! چقدر مثل ما تنها و غریب بودی! غریبه تر و نامحرم تر از هر کسی بین اون دو تا! مثل ما! وقتی نخوان...وقتی باهات نباشن....وقتی نخوانت...وقتی قبولت نداشته باشن...وقتی تورو از وجود خودشون ندونن حتی اگه پدرت سناتور هم باشه تنها و بی پناهی. حتی اگه پدرت مدیر کارخونه فیات و صاحب باشگاه کوفت و زهرمار هم باشه اشقیا تیکه پارت می کنن. چون اجازه از طرف خودشون صادر میشه...می فهمی که!
ادواردو آنیلی! با تو هستم. تویی که خیلی غریبی و مظلومیت و تنهاییت منو یاد خودم، یاد خودمون می ندازه.
تورو کشتن....البته فقط جسمت رو....اسمت رو نه....ناخواسته اسمت رو سر زبونها انداختن و طبل رسواییشون رو با شهادتت همه جا به صدا در آوردی. با ما چی کار می کنن؟!
برامون دعا کن....منو می بینی که؟! دعام کن!
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 90/8/8 توسط مغشوش نگار
| نظر
امشب دوباره این حس ناامید کننده بهم هجوم آورد که؛ ما هیچ وجه تشابهی با هم نداریم. دوسش ندارم. تکلیف من که................ولی تو زود تکلیفتو معلوم کن. گویا سرنوشتمه که تکلیفم با روشن شدن تکلیف بقیه روشن بشه!! کمی حرف دل! در عجبم! تعریفتان از برنامه چیست؟! انتخاب الهه ناز [عناوین آرشیوشده] |